مدیحه سرای بیتانه
مداح بیتانه در خدمت شما سروران عزیز بابت مجالس روضه خوانی وذکر مصیبت *** شماره تماس:09159928520 *** 21-معجزه علی(ع)فرمودند:خداوندرابه نام من بخوان سنگ طلا می شودومن چنین کردم..... عماربن یاسر گوید: روزی با ناراحتی نزد مولایم امیرالمومنین علیه السلام رفتم، وقتی مرا ناراحت دید، فرمود: تو را چه شده است؟ عرض کردم: قرضی دارم که صاحبش به دنبال آن آمده و قادر به پرداخت آن نیستم. حضرت به سنگی اشاره کرد و فرمود: آن سنگ را بردار و قرضت را ادا کن. عرض کردم: آن که سنگ است. فرمود: خداوند را به من بخوان تا برایت طلا شود. عمار گوید: خداوند را به اسم مولایم خواندم که سنگ طلا شد. حضرت به من فرمود: مقدار نیازت را از آن بردار. عرض کردم: چگونه آن را نرم کنم و بردارم؟ فرمود: ای کسی که یقین ضعیف داری! خداوند را به اسم من بخوان تا برایت نرم شود، همانا خداوند به اسم من آهن را برای داود نرم کرد. عمار گوید: پس خداوند را به اسم آن حضرت خواندم؛ نرم شد و مقدار نیازم را از آن برداشتم. سپس آن حضرت فرمود: خداوند را به اسم من بخوان تا بقیه آن سنگ شود همچنان که بود.وخواندم چنین شدکه فرمودند. منبع:مشارق انوارالیقین،ص271
امام علی علیه السلام فرمود: چنانچه جریانی عجیب را ظاهر نمایم و شما شاهد آن باشید کافر خواهید شد؛ و از ایمان خود برمی گردید و مرا متّهم به سحر و جادو می کنید. گفتند: ما عقیده و ایمان راسخ داریم که همه چیز، از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به ارث برده ای و هر کاری را که بخواهی، می توانی انجام دهی. حضرت فرمود: احادیث و علوم سنگین و مشکلِ ما اهل بیت ولایت را، هر فردی نمی تواند تحمّل کند بلکه افرادی باور می کنند که از هر جهت روح ایمان آن ها قوی و مستحکم باشد. سپس اظهار نمود: چنانچه مایل باشید که کرامتی را مشاهده کنید، هر وقت نماز عشاء را خواندیم همراه من حرکت نمائید. چون نماز عشاء را خواندند، حضرت امیر علیه السلام به همراه هفتاد نفر که هر یک فکر می کرد نسبت به دیگری بهتر و برتر هست حرکت نمود تا به بیابان کوفه رسیدند. در این لحظه امام علی علیه السلام به آن ها فرمود: به آنچه می خواهید نمی رسید مگر آن که از شما عهد و میثاق بگیرم که هر آنچه مشاهده کنید، شکّ و تردیدی در خود راه ندهید و ایمانتان را از دست ندهید و مرا متّهم به امور ناشایسته نگردانید. ضمنا، آنچه من انجام می دهم و به شما ارائه می نمایم، همه علوم غیبی است که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به ارث گرفته ام و آن حضرت مرا تعلیم فرموده است. پس از آن که حضرت از یکایک آن ها عهد و میثاق گرفت، دستور داد تا روی خود را بر گردانند؛ و چون پشت خود را به حضرت کردند، حضرت دعائی را خواند. هنگامی که دعایش پایان یافت، فرمود: اکنون روی خود را برگردانید و نگاه کنید. همین که چرخیدند و روی خود را به حضرت علی علیه السلام برگردانیدند، چشمشان افتاد به باغ های سبز و خرّمی که نهرهای آب در آن ها جاری بود؛ و ساختمان های با شکوهی در درون آن ها جلب توجّهشان کرد. پس چون به سمتی دیگر نگاه کردند، شعله های وحشتناک آتش را دیدند، با دیدن چنین صحنه ای که بهشت و جهنّم در أذهان و أفکارشان یاد آور شد، همگی یک صدا گفتند: این سحر و جادوی عظیمی است؛ و ایمان خود را از دست دادند و کافر شدند، مگر دو نفر که همراه حضرت باقی ماندند و با یکدیگر به شهر کوفه مراجعت نمودند. چون خواستند وارد مسجد کوفه شوند، حضرت دعائی را تلاوت نمود، وقتی داخل شدند، دیدند ریگ های حیات مسجد دُرّ و یاقوت گشته است در بین راه، حضرت به آن دو نفر فرمود: حجّت بر آن گروه به اتمام رسید و فردای قیامت، آنان مؤاخذه و عقاب خواهند شد. سپس در ادامه فرمایشاتش افزود: قسم به خدای سبحان! که من ساحر نیستم، این ها علوم الهی است که از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله آموخته ام. و چون خواستند وارد مسجد کوفه شوند، حضرت دعائی را تلاوت نمود، وقتی داخل شدند، دیدند ریگ های حیات مسجد دُرّ و یاقوت گشته است. آن گاه حضرت به آن ها فرمود: چه می بینید گفتند: دُرّ و یاقوت! فرمود: راست گفتید، در همین لحظه یکی دیگر از آن دو نفر از ایمان خود دست برداشت و کافر شد و نفر آخر ثابت و استوار ماند. امام علی علیه السلام به او فرمود: مواظب باش که اگر چیزی از آن ها را برداری پشیمان می گردی؛ و اگر هم بر نداری باز پشیمان می شوی. به هر حال او یکی از آن جواهرات را، دور از چشم حضرت برداشت و در جیب خود نهاد، فردای آن روز، نگاهی به آن کرد، دید دُرّی گرانبها و نایاب است. هنگامی که خدمت امام علی علیه السلام آمد اظهار داشت: من یکی از آن درّها را برداشته ام، حضرت فرمود: چرا چنین کردی گفت: خواستم بدانم که آیا واقعا این جواهرات حقیقت دارد یا باطل و واهی است. حضرت فرمود: اگر آن را بر گردانی و سر جایش بگذاری خداوند رحمان عوض آن را در بهشت به تو عطا می کند؛ و گرنه وارد آتش جهنّم خواهی شد. امام باقر علیه السلام در ادامه فرمود: چون آن شخص، دُرّ را سر جایش نهاد؛ تبدیل به ریگ شد. و بعضی گفته اند: که آن شخص میثم تمّار بود؛ و برخی دیگر او را عَمرو بن حمق خزاعی گفته اند.[1] پی نوشت : [1] مختصر بصائر الدرجات: ص 118 و 119، هدایة الکبری: ص 129، س 3
در کتب مختلف، از راویان متعدّدی همانند سلمان فارسی، عمّار یاسر، ابوذر غفاری، عبداللّه بن مسعود، عبداللّه بن عبّاس و... آورده اند که چون خداوند متعال، مکّه را توسّط پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و با فداکاری امام علی بن ابی طالب علیه السّلام فتح کرد، پیش از آن که حضرت رسول صلوات اللّه علیه و آله عازم و آماده جنگ هَوازن گردد، در حضور جمعی خطاب به علی علیه السّلام اظهار داشت: "ای علی! برخیز و به همراه اصحاب در گوشه ای از قبرستان بقیع وارد شده و هنگامی که خورشید طلوع نمود، با وی سخن بگو." علی بن ابی طالب علیه السّلام طبق دستور حضرت رسول صلوات اللّه علیه و آله بلند شد و به همراه بعضی از اصحاب به قبرستان بقیع رفت و چون خورشید طلوع کرد؛ آن را مخاطب قرار داد و گفت: «السّلام علیک ایها العبد الدّائر فی طاعة ربّه» و خورشید جواب سلام حضرت علی علیه السّلام را این چنین پاسخ گفت: «و علیک السّلام یا اخا رسول اللّه و وصیه و حجّة اللّه علی خلقه» بعد از آن، مولای متّقیان علی علیه السّلام به شکرانه چنین کرامت و عظمتی که خداوند متعال عطایش فرموده بود سر بر خاک نهاد و سجده شکر به جای آورد. سپس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله او را گرفت و بلند نمود و فرمود: "ای حبیب من! تو را بشارت باد بر این که خداوند به میمنت وجود تو بر ملائکه؛ و بر اهل آسمان مباهات می کند." و پس از آن افزود: "شکر و سپاس می گویم خدا را، که مرا بر سایر پیامبران فضیلت و برتری بخشید، همچنین: مرا به وسیله علی بن ابی طالب که سید تمام اوصیاء است تأیید و یاری نمود." [1] و همچنین به نقل از جابر بن عبداللّه انصاری امام باقر علیه السّلام فرموده اند: خورشید هفت مرتبه با حضرت علی علیه السّلام سخن گفت و تکلّم کرد. [2] [1] ینابیع المودّة: ص 166، فضائل شاذان بن جبرئیل: ص 69، س 9. [2] نویسنده کتاب الصراط المستقیم: ج 1، ص 204، س 17 به طور مفصّل مراحل هفت گانه را بیان نموده است. *برگرفته از کتاب چهل داستان و چهل حدیث از أمیرالمؤمنین علی علیه السّلام از عبدالله صال 24-زنده کردن مرده اصبغ بن نباته نقل می کند که: روزی درکنارعلی(ع) ازگورستانی عبورکردیم. حضرت به قبرها نگاه می کرد و به من فرمود: می خواهی آیتی به تو نشان بدهم؟ عرض کردم: بلی. حضرت به قبری اشاره کرد و فرمود: ای پیرمرد! برخیز. قبرشکافته شد و پیرمردی برخاست و گفت: (السلام علیک یا امیرالمومنین وخلیفة رسول رب العالمین). حضرت فرمود: تو کیستی؟ گفت:من عمروبن دینارالهمدانی هستم، من درواقعه ی انباربه دست معاویه کشته شدم. حضرت فرمود: برو نزد خانواده ات و بگو که علی بن ابی طالب مرا زنده کرد ونزد شما فرستاد. 25-به سنگفرمود: ای سنگ! آب کجاست؟ ازابن عباس روایت شده که گفت: با حضرت علی(ع) ازجنگ صفین برمی گشتیم. لشگرتشنه بود و درآن زمین آبی نبود. به حضرت علی(ع) ازتشنگی شکایت کردند. حضرت شروع به گشتن کرد، تا اینکه سنگی را دید، روی آن ایستاد و فرمود: ای سنگ! آب کجاست؟ عرض کرد: سلام برتو ای وارث علم نبوت، آب درزیرمن است ای وصی محمد؛ پس صد نفرروی سنگ افتادند و نتوانستند حرکتش دهند و آن حضرت روی سنگ ایستاد و لبهایش را حرکت داد. با دستش آن را بلند کرد. سنگ به یک چشم برهم زدن ازجا کنده شد وچشمه ی آبی درزیرش وجود داشت که ازعسل شیرین تروازبرف سردتربود. اصحاب ازآن آب آشامیدند و اسبان و شترانشان را سیراب کردند و بسیارازآن آب برداشتند؛ آنگاه حضرت، رو به آن سنگ کرد و فرمود: به جای خود برگرد و سنگ چرخید تا به روی چشمه افتاد. سیصد و بیست داستان از معجزات و کرامات امام على (ع) 27-معجزه امیرالمومنین:سلام کردن ملک موکل آب سیصد و بیست داستان از معجزات و کرامات امام على (ع) 28-معجزه حضرت علی:به ذات حضرت حق قسم است که دیدم آن لعین را که خداوند به صورت لاک پشت او را مسخ کرده بود. عمار یاسر مى گوید: دیدم به دست على (ع) چوب دستى، وقتى مرد خیانتکار مقابل على (ع) قرار گرفت، آن حضرت فرمود: یا لعین بن العین الزنیم آیا ندانسته اى که من آگاه هستم به چشم خیانتکار و چیزهائى که در سینه پنهان است و نمى دانى که من حجت خدا در زمین هستم. به حرم مؤمنین تجاوز مى کنى؟ آیا از عقوبت من و از عقوبت خداوند ایمن شده اى؟ سیصد و بیست داستان از معجزات و کرامات امام على (ع) 29-معجزه امام علی(ع):خدا آن مال را به صورت مار و عقرب قرار داد، و هر وقت دزدان خیال بردنش را مى کردند آنها را مى گزیدند... حضرت پیغام داد: اهل و عیالت را جمع کن، و مالت را نزد آنها بگذار، و صلوات بر پیغمبر و آلش بفرست و بگو: خدایا همه اینها به امر بنده ات على بن ابى طالب امانت من اند نزد تو، پس برخیز به سوى من بیا. آن مرد چنین کرد، و خبر به معاویه رسید که او به سوى على (ع) فرار کرده، معاویه دستور داد عیالش را اسیر کرده به غلامى و کنیزى برگیرند و اموالش را غارت کنند، پس خداوند عیال او را شبیه عیال معاویه قرار داد و آن شر را از آنها دور کرد. و ترسیدند که دزدان اموالشان را ببرند، خدا آن مال را به صورت مار و عقرب قرار داد، و هر وقت دزدان خیال بردنش را مى کردند آنها را مى گزیدند، تا آن جا که على (ع) به آن مرد فرمود: مى خواهى مال و عیالت نزد تو بیاید؟
سیصد و بیست داستان از معجزات و کرامات امام على (ع)
23- معجزه سخن گفتن خورشیدباحضرت علی(ع)....
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
اسماء بنت عمیس گوید: فاطمه زهرا(س) فرمود: یکى از شب ها که على (ع) بر من وارد شد مرا به هراس انداخت.
عرض کردم: چگونه تو را به هراس انداخت اى سرور زنان عالمین.
فرمود: شنیدم که زمین با او حرف مى زد و او نیز با او سخن مى گفت.
نویسنده : عباس عزیزى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
از جابر روایت کرده است که گفت: با امیرالمؤمنین (ع) در کنار فرات مى رفتیم که ناگاه موج عظیمى برخاست و آن جناب را پوشاند به طورى که از نظر من پنهان شد، سپس از اطراف او عقب رفت و هیچ رطوبتى بر آن جناب نبود، و من از این جریان ترسناک و متعجب شده، جریان را از حضرت پرسیدم، فرمود: آن را دیدى؟
گفتم: آرى.
فرمود: ملک موکل بر آب بیرون آمد و بر من سلام کرد و مرا در آغوش گرفت.
نویسنده : عباس عزیزى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
از عمار یاسر نقل است که گفت، در مقابل على (ع) بودم ناگاه بر آن حضرت مردى وارد شد و گفت: یا اءمیرالمؤمنین من پناهنده هستم به شما و شکایت دارم از مصیبتى که بر من وارد شده و مرا مریض کرده است. آن حضرت فرمود: قصه تو چیست؟
عرض کرد: فلان شخص زن مرا گرفته و تفرقه انداخته است، بین من و زوجه من جدایى انداخته است حال آنکه من شیعه شما هستم.
آن حضرت فرمان داد که آن فاسق فاجر را نزد من بیاور.
آن مرد شاکى به طلب آن مرد فاسق روانه شد او را در بازار بنى الحاضر ملاقات کرد و به او گفت: امیرالمؤمنین تو را مى خواهد و او را به حضور آن حضرت آورد.
سپس فرمود: اى عمار لباسهایش را بیرون آور عمار مى گوید: لباسهایش را بیرون آرودم.
بعد فرمود: قسم به آن کسى که حبه را مى شکافد و خلقت نموده خلق را، قصاص مؤمن را غیر از من نمى گیرد.
پس با چوب دستى که در دست آن جناب بود به پهلوى آن مرد زد و فرمود: بنشین خداى تو را لعنت کند، عمار یاسر گفت: به ذات حضرت حق قسم است که دیدم آن لعین را که خداوند به صورت لاک پشت او را مسخ کرده بود.
سپس آن حضرت فرمود: خداوند روزى کرد تو را در هر چهل روز یک آب آشامیدن و مسکن تو صحراى خشک و بى آب و علف است.
پس آن حضرت این آیه را تلاوت فرمود: (و لقد علمتم الذین اعتدوا فى السبت و قلنا لهم کونوا قردة خاسئین) این آیه راجع به مسخ شدن یهود به صورت میمون است.
نویسنده : عباس عزیزى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
روایت شده است که: مردى از شام براى على (ع)نوشت که: من بار عیال به دوش دارم، و اگر از وطنم دور شوم بر آنها مى ترسم (که معاویه آزارشان کند) و به اموالم هم علاقه مندم و دوست دارم که خدمت شما برسم.
گفت: آرى.
حضرت گفت: خدایا آنها را بیاور، ناگاه همه، نزد آن مرد حاضر شدند! و چیزى از مال و عیالش مفقود نبود.
نویسنده : عباس عزیزى
By Ashoora.ir & Night Skin