مدیحه سرای بیتانه
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم وقتى که حضرت یونس (ع ) بر اثر ترک اولى ، از کشتى به دریا انداخته شد و در دهان ماهى قرار گرفت (چنانکه در سوره صافات آیه 149 آمده ). مداح بیتانه در خدمت شما سروران عزیز بابت مجالس روضه خوانی وذکر مصیبت *** شماره تماس:09159928520 *** بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم امام صادق (ع ) فرمود: ((من وقتى که غذا مى خورم ، انگشتهایم را مى لیسم به گونه اى که ترس آن را دارم خدمتکارم مرا در این حال ببیند و بگوید: من خسیس هستم ، ولى علتش چیز دیگر است و آن اینکه : مداح بیتانه در خدمت شما سروران عزیز بابت مجالس روضه خوانی وذکر مصیبت *** شماره تماس:09159928520 *** بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمامیرمؤ منان على (ع ) در میان جمعیتى سخن مى گفت : ((ابن کوا)) سردسته منافقان به على (ع ) گفت : تو گفته اى رسول خدا(ص ) فرموده ما دیدیم و شنیدیم مردى بود که سن و سالش بیشتر از پدرش بود. بابت مجالس روضه خوانی وذکر مصیبت *** شماره تماس:09159928520 *** مداح بیتانه در خدمت شما سروران عزیز بابت مجالس روضه خوانی وذکر مصیبت *** شماره تماس:09159928520 ***
ماهى او را در هفت دریا گرداند تا رسید به دریاى ((مسجور)) که قارون (سرمایه دار مغرور زمان موسى علیه السلام که پسر عمو یا عمو پسرخاله موسى بود) در آن دریا عذاب مى شد، ناگهان زمزمه اى شنید، از فرشته ماءمور عذاب پرسید: این زمزمه ، چیست ؟ گفت : این زمزمه حضرت یونس در دل ماهى (نهنگ ) است ، قارون از فرشته اجازه خواست تا یونس ملاقات کند، فرشته اجازه داد، قارون خود را کنار آن ماهى رساند و از یونس پرسید: از موسى (ع ) چه خبر؟
یونس فرمود: موسى (ع ) از دنیا رفت .
قارون از شنیدن این خبر، دلش سوخت و گریه کرد، سپس پرسید از هارون (برادر موسى ) چه خبر؟ ، یونس فرمود: او نیز از دنیا رفت ، قارون باز دلش سوخت و گریه کرد، سپس پرسید از خواهر موسى ((کلثم )) که نامزد او بود، چه خبر؟ یونس فرمود: او هم مرد، قارون در اینجا بسیار گریه کرد و ناله اش به گریه بلند شد.
خداوند به آن فرشته ماءمور عذاب قارون وحى کرد: عذاب را در باقیمانده دنیا از قارون بردار چرا که او نسبت به خویشانش رقت و دلسوزى کرد
طبقه بندی: رفعت ودلسوزی قارون
((در زمانهاى قبل ، قومى بودند(32) خداوند نعمت سرشارى به آنها داد، سرزمینشان پر از چشمه سارها بود و همه جا سرسبز و خرم و پر از نعمت بود. آنها از مغز گندم ، نان درست مى کردند، ولى (العیاذ بالله بر اثر وفور نعمت ) با همان نان ، محل مدفوع کودکشان را پاک مى نمودند، و به اندازه کوهى از این نانها به وجود آمد.
روزى مرد نیکوکارى کنار زنى عبور کرد، که او همین کار را مى کرد، به او گفت :
((اى زن واى بر شما از خدا بترسید و نعمتهاى الهى را با دست خود مبدل به قحطى و گرسنگى نکنید)).
آن زن با کمال غرور در پاسخ گفت : ((این را ببین ما را به گرسنگى تهدید مى کند، تا کشتزارهاى وسیع ((سرثار)) هست و نهرهاى آن جارى است ، ما از گرسنگى ترسى نداریم )).
طولى نکشید، خداوند بر آنها غضب کرد و آب باران را بر آنها نفرستاد، کار قحطى به جائى رسید که به همان نانهائى که با آنها محل مدفوع کودکانشان را پاک مى کردند، نیاز پیدا کردند، جالب اینکه براى رسیدن به آن نانها صف مى بستند تا بهر کسى بمقدار معین از روى نوبت برسد)
طبقه بندی: صف کشیدن برای نان الوده به نجاست
على (ع ) فرمود: آیا این موضوع براى تو مهم است ؟
او گفت : آرى .
فرمود: آگاه تر از من (پیامبر) به من خبر داد حضرت ((عزیر)) وقتى به سن پنجاه سال رسید، همسرش باردار بود، عزیز از خانه بیرون رفت و (مطابق داستان معروف که در آیه 259 سوره بقره آمده ) استخوانهاى پوسیده اى را در محلى دید و درباره معاد گفت : ((خدا چگونه اینها را زنده کند))، خداوند او را به مردگان ملحق کرد، پس از صد سال او را زنده نمود (و الاغش را نیز زنده کرد) و صحنه معاد را به چشم دید و بر اطمینانش افزود.
وقتى به خانه برگشت ، همسرش که باردار بود پسرى آورده بود و آن پسر صد سال عمر کرده بود، بنابراین آن پسر بزرگتر از پدرش که پنجاه سال داشت بود مداح بیتانه در خدمت شما سروران عزیز
By Ashoora.ir & Night Skin
نظرات